اداره کتابخانه های عمومی شهرستان گلپایگان

Golpayegan Public Library Office
اداره کتابخانه های عمومی شهرستان گلپایگان

این وبلاگ جهت معرفی و اطلاع رسانی فعالیت‎های اداره کتابخانه‎‎های عمومی شهرستان گلپایگان راه اندازی شده است.

بایگانی

آدرس

آخرین مرخصی

چهارشنبه, ۲۰ بهمن ۱۴۰۰، ۰۸:۰۷ ق.ظ

آخرین مرخصی

کتاب آخری مرخصی نوشته عقیل زرگر، ماجرای آخرین روزهای باقیمانده از خدمت سربازی رضا رستمی است که فرمانده اطلاعات پادگان او را مجبور می‌کند برایش جاسوسی کند. رضا علی‌رغم میل باطنی‌اش ناچار می‌شود به خانه یکی از همافرها به نام سهراب که از دوستان نزدیکش در پادگان بود برود و خبرهایی از او برای سرگرد اطلاعات بیاورد.

آخرین مرخصی

پدیدآور: عقیل زرگر

ناشر: سوره مهر

تعداد صفحات: ۱۲۵

«آخرین مرخصی» جلد ۲۴ از مجموعه «روزهای انقلاب» است؛ روایتی داستانی از اعلام همبستگی نیروی هوایی با امام خمینی (رحمه‌الله‌علیه) در ۱۹ بهمن سال ۱۳۵۷. کتاب در ۸ فصل همراه با تصویرهایی مرتبط با حال و هوای داستان تدوین شده. در این داستان ماجرای آخرین روزهای باقیمانده از خدمت سربازی رضا رستمی را می‌خوانیم که فرمانده اطلاعات پادگان او را مجبور می‌کند برایش جاسوسی کند. رضا علی‌رغم میل باطنی‌اش ناچار می‌شود به خانه یکی از همافرها به نام سهراب که از دوستان نزدیکش در پادگان بود برود و خبرهایی از او برای سرگرد اطلاعات بیاورد. زبان ساده و روایت جذاب این داستان از ویژگی‌های شاخص آن به‌شمار می‌رود.

 

در بخشی از کتاب می‌خوانیم:
این سؤال و جواب‌ها، حسابی خسته‌ام کرد. حس می‌کردم که دارم در یک دادگاه نظامی محاکمه می‌شوم. انگار همه‌ی آن حرف‌ها که می‌زدم و ماجراهایی که دیشب توی خانه‌ی سهراب اتفاق افتاده، کار من بوده و من آن حرف‌ها را زده‌ام، نه همافرها. وقتی بعضی از جملات و حرف‌ها را می‌گفتم، سرگرد به شدت عصبانی می‌شد. رگ‌های گردنش از شدت عصبانیت ورم می‌کرد و تمام صورتش از روی خشم و ناراحتی عین لبو قرمز می‌شد... آخر سر، وقتی از زبان جهان‌فر گفتم که می‌خواهند امروز برای آخرین هماهنگی‌های روز ۱۹ بهمن به خانه‌ی امام خمینی بروند، سرگرد مثل بمب از شدت خشم منفجر شد! از روی صندلی بلند شد و ناگهان خودکار را پرت کرد طرف من و با مشت روی میز کوبید! من حرف‌هایم را نصفه‌کاره ول کردم و وحشت زده پریدم عقب. سرگرد عربده می‌کشید و فحش می‌داد:
«بی‌شرف‌ها! بی‌ناموس‌ها! خائن‌ها! نان اعلی حضرت را می‌خورند و این طور نمک‌به‌حرامی می‌کنند. من با خودم عهد کرده‌ام که اگر اعلی حضرت از سفر خارج برگردند، بچه‌ام را پیش پایشان قربانی کنم. آن‌وقت این همافرهای پدرسوخته می‌خواهند بروند دیدن خمینی!» (ص۷۹و۸۰)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۱۱/۲۰
مدیر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی