اداره کتابخانه های عمومی شهرستان گلپایگان

Golpayegan Public Library Office
اداره کتابخانه های عمومی شهرستان گلپایگان

این وبلاگ جهت معرفی و اطلاع رسانی فعالیت‎های اداره کتابخانه‎‎های عمومی شهرستان گلپایگان راه اندازی شده است.

بایگانی

آدرس


 

  درسالروز گرامیداشت اسرا و مفقودین آزاده سرافراز شهرستان گلپایگان در کتابخانه آیت الله محمدی حضور یافتند. جناب آقای حاج محمدرضا آقامحمدی با حضور در این کتابخانه کتاب ارزشمند عطر دفاع را، به این کتابخانه اهدا نمودند.  


در روز دوشنبه دوم اسفندماه آقای آقامحمدی با حضور در اداره شهرستان کتاب عطر دفاع را به کتابخانه‎های عمومی شهرستان اهدا فرمودند. این کتاب ارزشمند توسط انتشارات دارخوین در اصفهان در سال 95 چاپ گردیده است . عطر دفاع در سه فصل با عنوان ریشه های جنگ ، تاریخ مختصر از دفاع مقدس و پایان جنگ و علل و عوامل آن به تشریح مسایل مختلف در مورد جنگ تحمیلی و 8 سال دفاع مقدس ایران پرداخته است. توجه بیشتر به اهمیت کتاب و  کتابخانه و کتابخوانی از مطالب مهمی بود که ایشان در صحبتشان با کتابدارن مطرح فرمودند. در پایان از حضور گرم ایشان تقدیر گردید.


معرفی نویسنده :

حاج اقا محمدی گلپایگانی- جانباز

دوران کودکی و نوجوانی:

روز پنجم اردیبهشت سال ۱۳۴۴ در شهر آبادان به دنیا آمدم. در دوران ستم شاهی و ظلمانی حاکمیت  طاغوت پهلوی.

پدر و مادرم اهل شهر گوگد از توابع شهرستان گلپایگان هستند . سال ها قبل از تولدم پدرم  که به شغل کشاورزی مشغول بوده به دلیل خشکسالی و قحطی جهت کسب کاری به شهر آبادان  آمده بود. مادرم در دوران کودکی به علت بیماری و پایین بودن سطح بهداشت و درمان ،  از ناحیه پا  دچار عارضه شده بود  و می لنگید و با سختی خاص دوران خویش چند سال پس از سفر پدرم به آبادان آمده بود .ما در محله  احمدآباد (لین۶) در یک منزل استیجاری زندگی می کردیم . شغل پدرم در تابستانها یخ فروشی با یک دوچرخه و زمستان ها فروش آش محلی آبادان بود  .روزگار هرچند سخت بود  ، ولی با درآمدی که بهتر از شهر خودمان بود می گذشت . تا سن ۶ سالگی  در شهرستان آبادان بودیم  . یادم هست که در شش سالگی به مهدکودکی (۴) که تا حدود  زیادی از منزلمان دور بود می رفتم . هرروز پدرم مرا با دوچرخه به مهدکودک می برد و بعدازظهرها  دوباره به سراغم می آمد .

خاطره یک روز که پدرم به دلیل مشکلی که برایش پیش آمده بود و نتوانسته بود به سراغم بیاید هنوز در ذهنم باقی مانده است  (تنهائی و انتظار مثل انتظار در دوران اسارت ).کم کم داشتیم سروسامان می گرفتیم که پدرم به دلیل هوای مرطوب و شرجی آبادان  دچار بیماری رماتیسم شد  و پزشکان به او توصیه کردند برای بهبودی باید آبادان را ترک کند لذا مجبور شدیم دوباره به شهر خودمان (گوگد(۵)) برگردیم.

شغل کشاورزی دوباره شروع شد  و چون زمینی از خودمان نداشتیم  روی زمین اربابان کار می کردیم . کار و زحمت از آن ما ودر عوض محصولات آن دوتایکی تقسیم می شد .یکی برای ما و دوتا برای ارباب .کلاس اول ابتدائی را در شهر خودمان  شروع کردم و تابستان  سال کلاس سوم ابتدائی پدرم مرا به مکتب خانه برای فراگیری قرآن کریم فرستاد . از مکتب خانه خاطره خوبی ندارم . مکتب خانه در منزل یک پیرزن بود . اتاقی کثیف!خانمی که می خواست  به ما قرآن یاد بدهد  خیلی بداخلاق بود  و بچه ها را به بهانه های واهی با چوب کتک می زد . یک ماه بیشتر دوام نیاوردم  .آن مکتب خانه و آن خانم برای بچه ها چهره وحشتناکی از معلم قرآن در اذهان ایجاد کرده بود . اصرار پدر و مادرم برای برگشت به مکتب خانه بی فایده بود .

هرچه بزرگتر می شدم باید بیشتر به مزرعه می رفتم و خبری از تفریحات و بازیهای کودکانه امروزی نبود .از زمانی که وارد دوران نوجوانی وتحصیلات راهنمایی شدم  به سخنرانی های شیخ احمد  کافی (۶) علاقه مند شدم . شبها به مسجد محلّمان می رفتم و تا پایان  مراسم در مسجد می ماندم.در مسجد محلّمان  کلاس قرآن توسط یکی از هم محلّی ها به نام آقای  رضا مولائی تشکیل می شد.با خاطره بدی که از مکتب خانه داشتم نمی خواستم وارد این کلاس شوم اما رفتار و اخلاق خوب این معلم قرآن مرا مجذوب کلاس قرآن نمود .چندین بار توسط ایشان تشویق شدم  . این کلاس تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت و ایشان در کنار مباحث قرآنی احکام و گاهی اوقات مسائل سیاسی  را مطرح می کرد .بطوری که این کلاس مورد حساسیت حزب رستاخیز و ساواک (۷) قرار گرفت و تعطیل شد.از زمانی که وارد تحصیلات راهنمائی شدم  برای ادامه تحصیل مجبور بودم  تابستانها کار کنم  . سال سوم راهنمائی بودم که جرقه های انقلاب اسلامی زده شد .

هیچگاه از یادم نمی رود اولین باری که نام امام خمینی را شنیدم گویا سالها او را می شناختم  و به حضرتش علاقه مند شدم (۸).بعد از واقعه ۱۷ شهریور ۵۷ عکسهای امام خمینی توسط دوستانم به دستم رسید. پائیز سال ۱۳۵۷ برای اولین بار در تظاهراتی که در مدرسه  برگزار شد  شرکت کردم .آن روز عکسهای شاه و فرح ولیعهدکه اول کتابهایمان بود را کندم و دور ریختم. زمزمه انقلاب و نهضت امام خمینی کم کم در حال گسترش  بود . کم کم  راهپیمایی ها شروع شد  و به خیابان کشیده شد . در اولین تظاهراتی  که در شهرمان برپا شد مردم عکس شاه را از شهرداری پائین کشیده  و آن را آتش زدند .شور و هیجان عجیبی داشتم  . شعار درود بر خمینی و مرگ بر شاه از اولین شعارهایی بود که  در راهپیمایی داده می شد . پائیز ۵۷ مدارس به علت اوج گیری تظاهرات حالت نیمه تعطیل داشت . مادرم (۹) با شرکت من در تظاهرات مخالف بود لذا به بهانه مدرسه  از خانه خارج می شدم  وهمراه دوستانم در راهپیمائی های شهر گوگد و گلپایگان و یکبار هم در راهپیمایی های شهرستان خوانسار شرکت کردم.

روز دوازدهم محرم سال ۱۳۵۷ قرار بود راهپیمایی عظیمی  در شهر گوگد برپا شود  و راهپیمایان از همه جا به شهر ما بیایند .

آن روز نیروهای زیادی از ژاندارمری  و شهربانی به شهر ما آمده بودند . در شهر گوگد حکومت نظامی برپا شده بود . با شروع راهپیمائی ، تیراندازی و درگیری  بین مردم و مأموران شاه آغاز و جنگ  و گریز خیابانی به اوج خود رسید.آن روز تا ساعت  ۴ عصر صدای تیراندازی قطع نشد و مأموران شاه مردم را در کوچه و خیابان مورد تعقیب (۱۰) قرار می دادند و در آن روز بود که برای  اولین مرتبه یکی از اهالی شهرمان به نام حاج حسین اکرمی توسط نیروهای ژاندارمری به شهادت رسید.

مردم  برای اینکه جنازه شهید اکرمی به دست ساواک نیفتد آن را مخفی کرده  و شبانه  آن را غسل داده و به خاک سپردند .

خیلی دوست داشتم در راهپیمایی های تهران  شرکت کنم ولی به دلیل مخالفت مادرم  و بی بضاعتی مالی توان رفتن به تهران را نداشتم  . سرانجام روز پیروزی فرا رسید  و در بعداز ظهر ۲۲ بهمن ۵۷ صدای پیروزی توسط شهید محلاتی از رادیو پخش شد.شب ۲۳بهمن در مسجد محل به همراه دوستانی که جلسه قرآن داشتیم و استادمان آقای مولایی جشن مختصری به پا کردیم و نماز شکر به جا آوردیم.


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۵/۱۲/۰۳
مدیر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی